پايان انتظار
سلام عزيزدلم،نميدوني چقد خوشحالم که بالخره اومدي تو دل مامان،قربون امام حسين و علي اصغر برم که حاجتمو دادن،ميدوني چجوري فهميدم؟شب عاشورا خونه ي خاله ي من بوديم،دخترخالم گير داد که به دلم افتاده مامان شدي،خلاصه شب ساعت هشتو نيم با دايي يونس و دخترخاله مامان رفتيم بيبي چک خريديم،کلي تو ترافيک پشت دسته مونديم و ساعت نه و نيم رسيديم خونه،دو تا دخترخاله هامو فائزه که بارداره و الهه اومديم توحياط که برم دستشويي،منم همش احساس ميکردم دارم پريود ميشم خلاصه بعد کلي شوخي رفتمو تستو انجام دادم و درکمال ناباوري ديدم که بعلههههههههههه،مثبته،جيغ کشيدم تو دستشويي،دخترخالمم که هول شده بود بيبي چکو ازدستم گرفت ودر دستشوييرو ازپشت بست منم موندم اون تو تا بعد او...
نویسنده :
مامانش
0:17